غریزه بهانه است

 

كركس‌ها عاشقانه ميدرند تن برهنه‌ي در خاك خفته را

آنگاه كه در تب چكيده است قطره‌ي خون جغدي كه از شاخه فرو افتاد

و بي‌درنگ لاش‌خوري تكه پاره‌اش كرد.

شير نر از روي غريزه به گوره‌خرها حمله مي‌كند

گوساله از روي غريزه پستان چرب و شيرين مادر را مي‌گزد

و من از روي غريزه گوشت ران گوساله را مي‌جوم.

خوردن غريزه است

نوشيدن غريزه است

خوابيدن غريزه است

گلوله غريزه است

جنگ غريزه است

و عشق.....!؟

سير تكامل بشر

چپاندن پنبه در گوش

خوردن

جفت‌گيري كردن

غلطيدن و غلط زدن در خون‌آب آدم‌ها

غريزه ؛

كشتن مكبث‌وار

........

ببخشيد حقيقت تلخ است.

فرصت ها و تهدیدها در ژورنالیسم نوین

 

 

 گفت وگوی من با دکتر یونس شکرخواه روزنامه نگار

 

دکتر یونس شکرخواه، روزنامه نگار و مدرس ارتباطات و ازمعدود روزنامه‌نگاراني ايراني است كه روزنامه‌نگاری سایبر را از نزدیک دنبال کرده. درباره‌ی آینده رونامه‌نگاری به شکل قدیمی آن معتقد است آن چه تغییر خواهد کرد تغییر مصرف چاپ است، همین! 

 

*اصطلاح «سايبر» يا همين خبر نويسي در فضاي سايبر كه اين‌قدر درباره‌اش مي‌گويند و مي نويسند، تعريف علمي‌اش چيست؟ مخفف چه واژه اي است؟ كي به وجود آمده و پيشرفتش در ايران چطور بوده؟

 

- منظورتان در حوزه‌ی سايت و اين‌ چيزهاست؟

 

*بله.

 

- به طور کلی سه نوع رسانه داريم. يك نوع معروف است به printed media. يعنی رسانه‌هايی كه از طريق چاپ توليد می‌شوند و جنسشان چاپي ست. گروه دوم كه زيرعنوان electronic media دسته بندي مي شوند رسانه‌هايی هستند كه در فارسی هم همان معادل را براي‌شان به كار مي‌گيريم یعنی رسانه الكترونيك که اين‌ نوع از رسانه ها از جنس صدا و تصوير هستند؛ مثل راديو و تلويزيون. اما گروه سوم digital media (رسانه‌های ديجيتال) هستند. محتواي اين دسته از جنس صفر و يك است.

اگر محتوای يك نشريه‌ی چاپی را در ديسكت بريزيم ، صاحب ديجيتال مديا شده‌ايم. محتوای راديو و تلويزيون الان از طريق صفر و يك قابل ارسال و دريافت شده پس اینها را هم می‌توانيم در دسته digital mediaقرار بدهيم، البته به شرطی كه از هردو به همان صورت ديجيتال یا در حالت صفر ویک استفاده كنيم. اين را هم بگويم كه هيچیک از اين سه نوع رسانه «آن لاين» نيستند. اما اگر روی خط قرار بگيرند (در دنيای به هم پيوسته‌ی وب) آن لاين مي شوند. اما «سايبرمديا» كه سوال شماست كدام‌ رسانه ها هستند؟ سوال شما دقيقا يك پس‌زمينه می‌خواهد. سايبر مخفف واژه‌ی سايبرنتيك (Cybernetics) است. واژه «سايبرنتيك» را اولین بار «نوربرت وينر» به كار مي برد. او در دهه‌ی شصت بحثی را مطرح كرد كه درعلم ارتباطات پا گرفت. اين بحث درواقع بر پديده‌اي به نام «پس فرست» يا «فيد بك» متمركز بود. وينر معتقد بود كه بين انسان و انسان فيد بك برقرار است؛ همين‌طور بين انسان و ماشين و حتي بين ماشين و ماشين. می‌دانيد كه پسوند «آی سی اس» در انگليسی يعنی science. بنابراين آن چه وينر مطرح كرد علم سايبر بود. عين گفته خودش اين است که دنيای امروز در واقع آمیزه ای از فيدبك‌های ريلنت‌لس یا خستگی‌ناپذير است. به نسل وینر می گویند سايبرنتيك نسل اول. اما الان سايبرنتيك های نسل دوم را هم داريم. همين تئوری معروف به بحران يا تئوری آشوب (Chaos Theory) اندیشه همان نسل دوم است كه موضوع فيدبك‌ها را تعميم داده‌اند. آن‌ها می‌گويند بال زدن پروانه‌ای در شانگ‌های ، به باراني كه فرضا در واشنگتن مي بارد ربط دارد. سايبرنتيك نسل دوم در واقع آمد و تئوري وينر را به يك ماجراي جهانی تبديل كرد. در پاسخ به شما باید بگویم که «سايبرمديا» به مفهوم امروزی اش با آنچه وينر می‌گويد و نيز با نسل دومی‌ها تفاوت دارد. وقتی می‌گوييم سايبرمديا، در واقع به قالب رسانه‌ توجه داريم. پس اجازه بدهید مصداقی ترحرف بزنيم. سايبرمديا يعني چه؟ سايبرمديا یا به دیگر زبان؛ رسانه سایبر؛ رسانه‌ای است كه در مقايسه با پرينتد مديا، الکترونيك مديا و ديجيتال مديا، به شدت بيدارتر است و در واقع در مقایسه با سه گونه کلاسیک رسانه ها که به آنها اشاره کردم پس فرست‌دهنده‌ی پرقدرت‌تر‌ست. به تعبير ارتباطی اگر بخواهم بگويم اين طور مي شود: مثلا فرض كنيد از ديد «مارشال مك‌ لوهان» عينك امتداد چشم آدم‌هاست. راديو امتداد گوش آدم‌هاست و تلويزيون امتداد چشم آدم‌هاست. اما به تعبیر من سايبر مديا امتداد سلسله حواس انسان‌هاست. يعنی به همان ميزان كه سلسله حواس سريع واكنش نشان می‌دهد، سايبرمديا هم بايد سريع واكنش نشان بدهد. من در كتابم «سايبر ژورناليسم» يك تعريف سيستمی در اين باره داده‌ام بر این پایه که اگر كاربر را در ارتباط با رسانه نگاه كنيم؛ در سايبرمديا تلاش سيستم به طرف صد ميل می‌كند و تلاش كاربر براي اين كه به اطلاعات برسد، به طرف صفر. بنابراين رسانه‌ای كه بتواند تلاش كاربر را براي دسترسی به آن‌چه می‌خواهد به حداقل برساند، سايبرتر است. رسانه سايبر كاملا نسبت به تامین خواسته‌های شما واكنش نشان می‌دهد و به درخواستهای شما توجه می‌كند. نمونه‌اي از سايبر شدن سايت‌ها را می‌شود در سایت ياهو ديد. ياهو گزينه‌اي دارد به نام «مای ياهو»(My yahoo). اين گزينه اين امكان را به شما مي دهد كه اگر به گزارش هوا علاقه نداريد و در عوض به گزارش بورس سهام نيويورك احتياج داريد و یا از مسابقات فوتبال آمريكايی هم خوشتان نمي آيد، می‌توانيد از صفحه‌تان حذفشان كنيد و فقط آن چه را می خواهید ببينيد نگه داريد. در اصطلاح برنامه‌نويسی و یا در فرهنگ برخورد حرفه‌ای با يك سايت به اين امكان می‌گوييمcustomization پس با این حساب customize شدن يك سايت به معنای سايبر شدن آن است. يعنی با customize شدن دارید با مشتری كار می‌كنيد و در مقابل خواسته و نياز او انعطاف نشان می‌دهيد. بنابراين يك سايت يا يك رسانه سايبر می‌تواند ده‌ها مشخصه داشته باشد اما جوهر همه‌ی آن مشخصه‌ها سريع واكنش نشان دادن به مخاطب است. رسانه سايبر؛ رسانه‌ا‌ی كاملا بيدار يا به اصطلاح امروز، بيست و چهاردر هفت ((24.7 است، هفت روز هفته و بيست و چهار ساعت روز برای شما بيدار است. هر وقت و در هر ساعتي بخواهيد او می‌تواند واكنش مورد نظر شما را بروز دهد. اگر شما به يك سايبرمديا ایمیل زديد خيلی راحت برای شما auto response می‌فرستد. يعنی بلد است به سرعت بگويد كه ما ایمیل شما را گرفتيم ولی سه روز ديگر به شما جواب می‌دهيم يا ایمیل ‌تان را گرفتيم. مولفه‌ی ديگری که در تبیین سایبر مدیا می توانم به آن اشاره کنم «عوامل تعاملی» (interactive) است. يعنی در برابر act شما يكinteractive نشان مي دهد. درست مثل واكنش‌هاي سلسله حواس.

 

* اين جور كه شما تعريف كرديد، به نظر مي رسد در ايران ناخودآگاه رفته‌اند به سمت سايبر.

 

- سايبرمديا در ایران به این معنا هنوز وجود خارجی ندارد؛ چون مستلزم خيلی از زيرساخت‌هاست که اینجا نیست. شما اگر از رسانه‌ای بخواهيد كه فيلم برايتان پخش كند، اگر بندويت (Bandwidth) نداشته باشد، چطور می‌تواند به درخواست شما واكنش نشان دهد؟ اما فرضا اگر چند هزار كاربر به سرور شما كانكت شده‌اند و هر كدام هم می‌خواهند فيلم مورد نظر خودشان را دانلود كنند و ببينند. اين سايبر بودن است. در ايران اين زيرساخت‌ها وجود ندارد. شما تا فيبر نوری و سرورهاي پرقدرت نداشته باشيد نمی‌توانيد از سایبر شدن حرف بزنيد.

 

* من فكر می‌كنم روندی كه در ايران موسسات يا اشخاص يا جاهای مختلف را صاحب سايت می‌كند چندان منطقی نيست. مثلا موسسه‌ای بعد از مدتی به اين نتيجه می‌رسد كه بايد سايت داشته باشد اما با اين كه روي اين موضوع اشراف ندارد خودش دست به كار مي شود. اين در حالي است كه مثلا در كانادا يا اروپا موسساتی هستند كه كار راه‌اندازي سايت و گرداندن سايت را براي نهادهاي ديگر بر عهده مي گيرند.

 

- از نگاه حرفه ای به سايت‌هايی كه شما اشاره مي كنيد که همين جوری می‌آيند و درست می‌شوند، می‌گوييم «بروشور سايت»، این نوع سایت ها در واقع بروشوري هائی هستند که از حالت پرينتد (چاپی) تبديل شده اند به حالت آن لاين، اما در این هيچ نوع حركت مبتنی بر تفکر نبوده؛ فقط آن لاين است. يعنی بروشورشان را عيناً گذاشتند روی وب سايت. نمی‌شود گفت كه حضور آن لاين ندارند، دارند اما رسانه آنلاین نیستند كما اين كه اگر برنامه‌ی راديويی را عيناً روی وب بگذاريد، نمی‌شود به آن ژورناليزم راديويی اطلاق كرد. همين طور برنامه‌هاي تلويزيوني را؛ برنامه‌هاي تلويزيوني هم اگر عینا روی وب قرار بگيرند، ژورناليزم تلويزيوني محسوب نمي شوند. اما يك وقت هست كه شما می‌آييد راديوتان را podcast می‌كنيد و پايه‌اش را ip-based می‌سازيد. يعنی مبتنی بر پروتكل های اينترنت می‌سازيد. در دنیای امروز تلويزيون ip-based با تلويزيون معمولی متفاوت است. در مدل ip-based شكل توليد محتوای تلويزيونی‌ و یا در راديوهای مبتنی بر پروتكل های اينترنتی هم شكل توليد محتوا متفاوت است. از نظر من تلويزيون مبتنی بر پروتكل اينترنتی دنيای آماتورهاست که علیه حرفه ای های دنیای تلویزیون کلاسیک قد برافراشته است. من اگر به فرض از المپيك زمستانی ايتاليا فيلم تهيه كرده باشم؛ با همين دوربين ديجيتال فیلمبرداری خودم، می‌توانم وارد دنيای توليدكنندگان شوم. پس اين‌ها دو مدل هستند. عده ای که شما اشاره کردید که بعد از مدتی به اين نتيجه می‌رسند كه بايد سايت داشته باشند و با اینکه روي اين موضوع اشراف ندارند اما خودشان دست به كار مي شوند؛ چون خيال می‌كنند استاد آن كارند خودشان شروع می‌كنند كه اين به نظر من نوك كوه يخ را ديدن است و نبايد اين طور باشد و خيلی بهتر است که وقتی می‌خواهي وارد فضای وب بشوي با حرفه‌اي ها مشورت كني. من مقاله‌ای نوشته‌ام تحت عنوان «در حسرت يك سايت خوب» كه وب‌سايت‌های ديگری هم به آن لينك دادند. در آن مقاله طبقه‌بندی كرده ام كه شما چه چيزهائی را از بيرون می‌بينيد و چیزهائی هم هست که پشت صحنه است. سفارش‌دهنده‌هايی كه اين جور نگاه نمی کنندفقط نوك كوه يخ را می‌بينند و فكرمی‌كنند فقط همان است و به همين خاطر به سرعت تبديل به بروشور سايت می‌شوند؛ تبدیل می شوند به سايت‌هايی كه يك بار كليك می‌كنید و ديگر هیچ.

 

* سايت‌هايی مثل صبحانه كه به اخبار مهم لينك می‌دهند هم از همين قسم سايت‌ها هستند؟

 

- خیر. لينك دهي بديهی‌ترين و پايه‌ای ترين صورت زندگی در وب است. در وب؛ شما فقط یک جزيره نيستيد بلكه باید در حالت مجمع‌الجزايري باشید و این حالت مجمع‌الجزايري از طريق لينك‌ها شكل گرفته. سايت‌هايی هم هستند كه زحمت سايت‌های ديگر را كم می‌كنند. آن‌ها حكم همين شرپاها يا راهنماهاي كوهستان ها را دارند. آن‌ها بلد راه هستند؛ به خصوص تخصصی‌هاشان. آن‌ها كوهستان‌ها را گشته‌اند و راه‌ها را می‌دانند. در واقع وقتی به چنین سایت هائی می روید با فضایي آماده روبه ‌رو هستيد اما منطق حكم می‌كند كه خودتان هم راه‌ها طی كنيد. لينك حداقل توقعی است كه يك کاربر دارد؛ قرار نيست كه به كوچه‌ی بن بست وارد شود. دنيا سيم‌كشی‌شده و افراد دوست دارند به همه‌ جا سرك بكشند.

 

* وبلاگ‌هاي كه مثل دفترچه يادداشت سهل الوصول هستند چه؟ آيا اين ها هم برای خود تعريف دارند و در فضاي وب طبقه‌بندی می‌شوند؟

 

- بله طبقه‌بندی می‌شوند اما تفاوتی كه بين سايت و وبلاگ وجود دارد به شكلي كاملاعلمی تفكيك ‌شده است. واحد سايت صفحه (Page) است و واحد وبلاگ پست(Post). در واقع در سايت، با نظام نشر مواجهيم اما در وبلاگ با نشر يك ‌نفره. از يك وبلاگ چه توقعی مي توانيم داشته باشيم؟ چرا فكر می‌كنيم وبلاگ بايد حتماً به ما اطلاعات منتقل كند؟ در مواجهه با سايت اين توقع كاملا به جاست. مثلا سايتي كه اعلام كرده اخبار ورزشي را پوشش می‌دهد ما را متوقع كرده است. چنین سایتی بايد اخبارش را به روز كند. اگر سايتی گفته كه من سايت كتابخانه‌ی ملی كشور هستم، ما از او توقع داريم كه فهرست كتاب‌های منتشره در کشور را در اختيارمان بگذارد. توقع داريم كتاب‌های روز را بگويد، اجازه دهد كه كتاب‌هايش را جست‌وجو كنيم و ... اما در وبلاگ‌ها اين جور نيست چون توقع‌آفرين نيستند. توجه به وبلاگ‌ها بيشتر از منظر کسب مهارت برای زندگی در دنيای مدرن امروزاست كه نسبتاً دارد به سمت ديجيتاليسم می‌رود و دست كم هفتصد ميليون کاربر دارد. كسی می‌خواهد در سپهر ديجيتال زندگی كند، به مهارت های ديجيتال نياز دارد. يكی از راه‌های ساده‌ تجربه‌ زندگي در اين دنيا؛ داشتن وبلاگ است؛ داشتن سپهر شخصی در فضای سایبر. اما زاویه ديگری كه من ازآن زاویه به وبلاگ‌ها نگاه می‌كنم اين است که وبلاگ‌ها رسانه اند؛ اما نمی‌توانند كاركرد محض روزنامه‌نگارانه به خود بگيرند. به دليل اين كه مساله‌ی مشروعيت مطرح است. نظام رسانه‌ای مشروعيتي دارد كه مثل نمره‌ی درسی می‌تواند بين صفر تا بيست متغير باشد. اما خيلی از وبلاگ‌ها نمی‌توانند به دليل اين كه يك نفر هستند اوج بگيرند. وبلاگ‌ها قدرت پوشش سراسری اخبار را هم ندارند اگرچه كه می‌توانند حوزه‌ی علايق خودشان را خيلی خوب پوشش بدهند. البته ممكن است برخی از بلاگرها هم به فرصت های استثنايي دست یابند. نمونه‌اش سايت حسن رائد در جريان جنگ عراق است. او که به عنوان بلاگردر عراق می نوشت حالا خبرنگار گاردين در انگلیس است. او فرصت استثنايی داشت و يك تنه هم كار ‌كرد. او بخاطر اینکه ارتباطات عراق با دنیا قطع شده بود می‌توانست مشاهدات روزانه‌اش را هر روز روی وبلاگش بگذارد. از طرف دیگر؛ بسياری از معلمان در دنيای امروز به تدريج دارند وبلاگ را به ادامه‌ی كلاس خودشان تبديل می‌كنند و دانشجويان‌شان از اين طريق با آنان در ارتباطند. اگر به دات؛ وبلاگ من لينك داده نمی‌شد، كماكان وبلاگ دانشجويان من بود. اما الان دیگر نمی‌توانم نسبت به يك دانشجوی سينما که از من کمک یا منبع می خواهد بی‌تفاوت باشم. من فكر می‌كنم معلم هر رشته‌ای بايد وبلاگ داشته باشد. از اين منظر وبلاگ‌ها مي توانند كاملا كاركرد تخصصی داشته باشند. دوره فعلی برای وبلاگ‌ها به نظر من دوره‌ی گذار است. به نظر من نظام رسانه‌ای در دنيا آن حالت از بالا به پايين خودش را در از دست داده. اقتدار از بالا به پايين قبلی تا حدی سر جاي خودش است، اما يك جريان از پايين به بالا هم شكل گرفته كه همين وبلاگ‌ها هستند. دنيای آنلاین امروز دنيای آماتورهاست. آماتورها فرصت حضور در ميدان را پيدا كرده‌اند ولی خب اين بحث كه آيا فرصت بقا را هم در اين ميدان پيدا می‌كنند بحث ديگري است. وبلاگ‌ها از نظر من، نوه‌های نقد رسانه‌اي هستند؛ يعنی در حوزه‌هايی كه منتقدانه وارد می‌شوند خوب عمل می‌كنند. اما آيا اين روند کنونی در درازمدت هم ادامه پيدا می‌كند يا نه ؟ اگر هاست‌هايی كه وبلاگ ‌ها را رايگان در دامنه خودشان باز می‌كنند فردا در ازاي فضايي كه مي دهند پول بخواهند چه اتفاقی خواهند افتاد؟ آيا باز هم يك بلاگر به هزينه‌اش فكر نمی‌كند؟ فرض كنيد یک هاست برای وبلاگ روزی يك دلار بخواهد که می‌شود سالی 365 دلار. آيا هر بلاگری اين مبلغ را هزينه خواهد كرد؟ اگر مالک هاست گفت روزی 5 دلار چه اتفاقی می‌افتد؟ اين حداقل قصه است.

 

* در حال حاضر، بهترين وبلاگی كه به بلاگرها امكانات می‌دهد كدام است؟ بلاگ‌فا؟ پرشين بلاگ؟ كدام‌شان؟

 

- نمی‌توانم جواب بدهم. من از بلاگ اسپات (Blogger) استفاده می‌كنم و ازسرويس های ديگراستفاده نكرده ام. یک ضعف بلاگ اسپات این است که امكان لود فايل های غيرتصويری را نمي‌دهد. اجازه نمي دهد پاورپوينت يا PDF یا mp3 دانلود كني. بلاگ اسپات مجموعه‌ی كاملی است؛ البته به نظر من.

 

* وبلاگ‌ها با هم شير هستند و به هم لينك می‌دهند. فضاشان را كه می‌شود ديد!

 

- بله درست است. ولی باید با پنلی كه هر سرویس دهنده برای لود در اختیار می گذارد کار کنید تا بتوانید قضاوت کنید. از بيرون كه نگاه می‌كنم فكر نمی‌كنم تفاوتی با بلاگ اسپات داشته باشند. جز اين كه در عمل ارور بدهند. نمی‌دانم. كار نكرده‌ام.

 

* سايت‌های تخصصی‌اي مثل سايت عكاسی كه بخشی از جامعه‌ای را پوشش می‌دهد هم جزو سايبرها به حساب می‌آيند يا اين كه اين‌ها هم طبقه بندي متفاوتي دارند؟

 

- محتواي سايت ربطی به سايبر بودن یا نبودن ندارد. ببینید شما یک يخچال می‌خريد و خودتان آنرا پر می کنید و وقتي خالي شد دوباره خودتان پرش می‌كنيد. اما الان يخچال هائی هم هست كه مثلا وقتی بطری آبش دارد تمام می‌شود یا شیر؛ کره و گوشت موجود در آن دارد تمام می‌شود به شما سيگنال می‌دهد. چرا؟ چون اين يخچال به سوپرماركت محله متصل است و سوپرماركت مزبور هم کنترل پنلی دارد که از وضعيت يخچال شما باخبر است. اين نوع یخچال ها سايبر هستند. پس مهم نیست چه چیزهائی در یخچال قرار می گیرد. اما اگر قرار باشد محتوا را دخيل بدانم خواهم گفت محتوائیی که تلاش من كاربر را به حداقل می‌رساند؛ رفتار سایبر دارد. وقتي سايتی مثل سایت عكاسی هست که من هم در دات به آن لینک داده ام ديگر لازم نيست من همه سايت‌های عکاسی را بروم ببينم كه راجع به انواع دوربين‌های ديجيتال چه می‌گويند چون‌ می‌بینم اين سايت عكاسی این کارها را برایم انجام می دهد. اما در نهایت محتوا ربطی به سايبر بودن یا نبودن ندارد. در بحث سايبر بودن، قابليت استفاده مطرح است و من قابليت استفاده را در كنش‌ها و عملكردهای يك سايت می‌بينم، نه در محتوای آن سايت. كاری ندارم كه یک سایت چه محتوايی دارد. مثلا اگر امكان دانلود فيلم را برای من گذاشته همان مهم است. الان در مديالب (Media Lab) یک دانشگاه دنیا دارند بر روی كامپيوترهای پوشيدنی (wearable computers) كار می‌كنند. اين كامپيوترها می‌توانند قرارهای شما را ذخيره كنند و شما را به موقع از قرارتان مطلع كنند. به عنوان لباس‌ها می توانند بسته به ميزان سردي و گرمي هوا مايع بين خودشان را تغيير ‌دهند تا گرما یا برودت مناسبی ايجاد کنند. این لباس‌ها هم سايبر هستند. چون به در برابر هر سیگنال؛ پس‌فرست یا بازخور مناسب نشان می دهند.

 

* با اين اوصاف ممكن است روزی جهان ديگر نيازي به رسانه‌هاي چاپي نداشته باشد و وب را جايگزين آن كند؟

 

- سوال جالبی است. من در نشريه‌ «صنعت چاپ» كار مي كنم. اين نشريه يك دوقلوی جهانی هم دارد كه در دبی چاپ می‌شود به نام ME PRINTER . من وهمکارانم شايد پنج سال پيش خيلی به چاپ ديجيتال نمی‌پرداختيم اما الان بخش زيادی از این دو نشريه ‌به چاپ ديجيتال تسلیم شده است. در همین شماره ي مجله مقاله‌ای دارم تحت عنوان «آينده‌ی ديجيتال چاپ». از زاويه‌ی چاپ‌كاران هم راجع به ديجيتاليسم نگرانی وجود دارد. آن‌هايی كه زرنگ هستند خودشان را دارند با اين فضا وفق می‌دهند. چاپكاری كه هوشيار است اطرافش چه می‌گذرد حالا از طريق وب سفارش می‌گيرد؛ سرور دارد؛ به مشتري امكان می‌دهد كه بيايد و كار اوريجينال خودش را ببيند. ولی با اين حال به نظر می‌آيد عادت‌های قديمی دير جان می‌دهند. مثالي از ايران بزنم. ايميل سال 1972 بود كه آمد و وب به مفهوم «هايپرتكستش» دهه‌ی نود پا به ميدان گذاشت. يعنی مدرنيته‌ی اينترنت در آغاز دهه‌ی نود شكل گرفت. انقلاب ايران سال 1979 رخ داد. بچه‌هايی كه در انقلاب به دنيا آمده‌اند با سی دی و ماوس و وب چه رابطه‌ای دارند و نسل من چه رابطه‌ای دارد؟ من فكر می‌كنم كساني كه سال 1379 به دنيا آمده‌اند، با وجودي كه با زمان پيدايش ايميل خيلي فاصله داشته‌اند يعنی هفت سال فاصله ، اما با فضای وب بسيار راحت تر هستند تا پدران‌شان. الان پشت شيشه كيوسك های فروش روزنامه‌، انواع و اقسام كارت‌های اينترنتی آويزان است. اين صحنه را 5 سال پيش نمی‌ديديم. در هر حال؛ در پاسخ به سوال شما بايد بگویم واقعا نمی‌شود حكم مرگ رسانه های چاپي را صادر كرد. من گفت و گوي مدير نشریه نشنال جئوگرافی با جف جارويس را ترجمه كردم. جارويس در ان گفت وگو می‌گفت چاپ جايی‌ست كه واژه‌ها برای جان سپردن آن‌جا می‌روند. و طرف مقابل یعنی مدير نشنال جئوگرافی هم معتقد بود که چاپ جايی است كه كلمات برای زندگی به آن جا می‌روند. من می‌خواهم بگويم دو طيف نگاه وجود دارد. اما اگر به اطرافمان نگاه كنيم به نظر می‌آيد عادات ديجتال نسل جوان بيشتر از عادات غيرديجيتالی‌شان شده وشايد ديگر از يك ضبط صوت آنالوگ لذت نبرند و ترجيح بدهند يك ipod به كمربندشان آويزان باشد. براي آن‌ها موبايل های نسل اول مثل بی‌سيم‌های جنگ جهانی است. اصلا حاضر نيستند آن‌ها را به دست بگيرند. اكثرا می‌بينيد جی تری دارند که همان موبايل های نسل سه است. یکبار در يك يادداشت نوشته بودم هر وقت به روزنامه‌ها فكر می‌كنم ياد رقص پدربزرگ‌ها برای نوه‌هاشان می‌افتم. ما می‌دانيم متاسفانه پدربزرگ‌ها رفتنی اند؛ احساس من اين است که ديجيتالیسم همان نوه‌ است و فضای چاپ پدربزرگ ها ومادربزرگ ها. اما به اين هم معتقدم كه عادات قدیمی خیلی دير جان می‌دهند و این درست بر عکس تغییرات سریع عادت ها در فضای دیجیتال است. دیدید ebook چه سریع رفت و ibook (اينترنت بوك) جايگزين آن شد. پيش‌روی ما 700 ميليون يوزر است. اين هفتصدميليون ممكن است پنج سال ديگر پنج برابر شود. اگر قاعده به همين روال فعلی پيش برود چاپ هم هست. اما اگر گام‌های ديجيتاليسم شتاب بيشتری بگيرد من خوش‌بين نيستم كه چاپ در جایگاه خودش باقی بماند. یادم که سال 2003 در سميناری در فرانكفورت شركت کردم به نام Big Questions (سوالات بزرگ). در آن سمينار 6سوال مطرح بود. يكی از آن سوالات اين بود: چه موقع «آن اسكرين ريدر» می‌شويم؟ و به عبارت بهتر كی خواننده‌ی مونيتور می‌شويم و كتاب را كنار می‌گذاريم؟. يك مرد مسن که استاد دانشگاه هم بود و سخنران اصلی پنل ما بود، يك سوال پرسيد كه به نظرم خيلی جالب بود. او پرسید در جمعی كه اين جا نشسته‌ايم، ازميزان خريد كتاب چه كساني كم شده؟ همه دست‌ها رفت بالا. پرسید كه چه كساني هستند كه اصلا تا به حال حتی يك ebook هم دانلود نكرده‌اند؟ هيچ كس دستش بالا نرفت. و باز پرسید كدامیک از شما اگر الان پژوهشی بگیرد، حاضراست برود كتابخانه و اگر در وب باشد برود سراغ وب؟ همه برای وب دست بلند كردند. او در واقع با این پرسش ها نتیجه گرفت که جمع حاضر در سمینار مشت نمونه‌ی خروار است. اما ایا واقعا می‌شود آن را مشت نمونه‌ی خروار گرفت و گفت كتاب بی كتاب؛ يا به تعبير شما چاپ بی چاپ.

من یک نگرانی... نگرانی كه نه... يك پيش‌بينی دارم. پيش بيني من اين است كه شکل مصرف چاپ تغيير خواهد كرد. ببینید موقعی كه آتوماسيون دفتری در دنيا به راه افتاد حدس همه این بود که هر چه اتوماسيون برود بالا دفاتر paperless می‌شود اما واقعا نفهميديم كی این پرينترها آمدند روبه‌روی ما قرار گرفتند! الان ديگر ممكن است دفترهای بدون پرينتر چندان جالب نباشند. ممكن است بگوييم که كاغذ رول چاپ تبدیل شده به كاغذ A4 .... نمی‌دانم ..... شايد فردا سر وکله یک نوع كاغذ ديگر هم پيدا شود. منظورم اين است كه اتفاقات سرراه هم خيلی تعيين‌كننده هستند.

آغازي از پايان

 

تمام شد

سياه

خاكستري

بنفش

سرخ ؛ آغاز مي كند

از دهليز چپ

و يا از  راست

 

تمام شد

آغاز سفر است

دستانت بوي سيب

موهايت بوي عطش

گرم شدم

 

تمام شد

كاسه كاسه جمع مي كنم

اشك هايم را

تو سوغات آوردي

اشك هايم را جاي سوغات پس ات مي دهم

 

تمام شد

اين سال هاي تشويش

گريز

مرگ

 

تمام شد

تو بوي آمدن

هر چند جدائي

دوري

امّا دهليزهايم سراغت را مي گيرند

بوي آمدن مي دهي

دستانت بوي سيب

موهايت بوي عطش

و چشمانم بوي اشك

وتنم بوي تو

 

تمام شد

سفر آغاز دوست داشتن است

بوي آمدن مي دهي!

 

5/1/85

ستاره می ماند

گفت وگو با آقای بازیگر

ستاره درخشان آسمان هنر و سینمای ایران

عزت الله انتظامی

ابتدا از ايشان خواستم تا منت بر من بگذارند و در ا ين گفت وگو شركت كنند فرمودند پرسش هايم را مكتوب برايشان ارسال كنم تا سر فرصت پاسخ دهند. اين خود سبب ساعت ها مصاحبت شد.آنقدر حرف هاي شيرين و شنيدنيداشت كه اشتياق بيشتري براي شنيدن دنيا حرف كه دارد، پيدا كردم . گفت وگويي كه خواهيد خواند بخش كوتاهي از ساعت ها گفت وگوي حضوري و تلفني با عزت الله انتظامي(بازيگر ، رئيس خانه‌ی تئاتر و عضو شوراي عالي خانه‌ی هنرمندان ايران است. گفت وگوي كه بيش از دو ماه زمان برده است.
 

•حالا كه بيشتر از نيم قرن در تئاتر و تلويزيون و سينما نقش آفريده‌ايدبازيگری را چگونه تعريف می‌كنيد؟

بازيگری واقعاً يعنی زندگی كردن. در هر فيلم یا نمايشنامه ای، يك زندگی با همه خوبی‌ها و بدی هایش نشان داده می‌شود، حالا با طنز يا با درام های خانوادگی. بیشتر از این ها می شود توضيح داد. بازیگری در حقيقت به نمايش گذاشتن «سرگذشت» است. يادم دارم در سال های 1320 که در تاترهای لاله‌زار كار می‌كردم روی تابلوهايی كه بدیوارهای تاتر نصب بود اين شعار خوانده می شد: «تاتر آيينه زندگی است». من اعتقاد دارم آدم باید با نقش زندگی كند، تا جایی كه مخاطب باور كند و کار بازیگر به دلش بنشيند. یک کلام: اثرگذار باشد.

•جناب انتظامی‌، می‌دانيم كه تا به حال دو كتاب به نام‌های «آقای بازيگر» و «جادوی صحنه» درباره‌ی شما و زندگی و آثارتان چاپ شده، با اين حال خودتان نوشتن خاطرات تان را از اين ساليان دراز و درخشان آغاز نكرده‌ايد؟ قصد نداريد زندگی‌تان را بنويسيد؟

زندگی من تقريباً همان هایی بود كه در آن دو كتاب نوشته شده. البته خودم هم يادداشتهای نامنظمی دارم. این دو کتاب بسيار خوب تنظيم شده. يا تاليف شده. هر چی كه اسمش هست. آقای هوشنگ گلمكانی حدود 8 سال درگير كتاب «آقای بازيگر» بود. كتاب واقعاً كار گلمکانی است. كتاب «جادوی صحنه» قسمت تاترش آن طور كه دلم می‌خواست نشد. حقيقتش دلم می خواست يكی از همكاران قديمی هم كه با هم زياد كار كرده بوديم می بود تا ‌با هم راجع به نمايش های زنده و بعدها ضبط شده‌ای كه آن موقع در تلويزيون داشتیم، یا درباره تاترهایی كه با هم درسنگلج بازی می کردیم گفت و گو كنيم. مقدور نشد. به جز قسمت تاتر بقيه كتاب مديون زحمات خانم «اعظم كيان افراز» است. به هر حال ممكن است خودم هم يادداشت‌هايی داشته باشم ولی كتاب‌نويس كه نیستم.

•معمولاً برای اين كه نقشی را بازی كنيد چه كارهايی می‌كنيد؟ آيا از روش و متد خاصی استفاده می‌كنيد يا اين كه فی‌البداهه بازی می‌كنيد؟ آيا هر چه كارگردان بگويد همان را اجرا می‌كنيد؟

خیلی سال پيش در مجله‌ای ترجمه یکی از سخنرانی های «ژان رنوار» چاپ شده بود. رنوار در آن سخنرانی می گوید «ميشل سيمون» و «لوئی ژووه» نوع خاصی از بازيگری را كشف کرده اند كه توجه او را جلب كرده. «رنوار» می گوید «فقط خواندن… فقط خواندن…». اين شيوه‌ای‌ است كه لوئی ژووه و ميشل سيمون درتمرین‌ها به كار می‌برند. نامش را هم سبك «ایطالیائی» گذاشته اند. من این را بارها تعريف كرده ام. به این ترتیب که بازيگرها دور ميز می نشيند و گفت و گوها را بدون هیچ حس و حالتی می خوانند. انگار که دفترچه تلفن را مرور می كنند. كاملاًساده و راحت. هیچ حسّی از خود بروز نمی دهند. رنوار می گويد اغلب بازيگرها از همان لحظه اولِ تمرين به طور غريزی حالت نشان می دهند. مثلا در صحنه‌ای كه مادر شاهد مرگ فرزند است اولين واكنش بازیگری که نقش مادر را بازی می كند اشك ريختن است؛ همان حالت كليشه ای. اما اگر سطور و مكالمات و گفتگوها را بی حالت بخوانند بازيگر مجبور می شود آنها را جذب كند و پس از خواندن و تكرار، كم كم جرقه‌ها زده می شود. این جاست که بازیگر به طرف تفسير نقش كشيده می شود.آن تفسير متعلق به خود بازيگر است و دیگر ربطی به شيوه‌ بازیگری اش در ایفای نقش های قبلی ندارد. رنوار نوع تمرين لوئی ژووه و ميشل سيمون را مثال می زند: «فقط خواندن… فقط خواندن…». يك روز بدون اين كه متوجه بشوی، صدا و تغييرات حالات و اصولا شخصيت بازی نمودار می شود. به كاراكتر اصلی پرسوناژ نزدیک می شوی. من خودم در كارهايم،بی این که اطلاعی از اين شيوه داشته باشم، هميشه همین كار را می كردم.با مطالعه سخنرانی رنوار بود که به این سبک اعتقاد پيدا كردم. حتی يادم می آيد درتمرين نمايشنامه‌ هایی كه در لاله‌زار بازی می كردم هیچ وقت نقشم را حفظ نمی‌كردم. گاهی شب که می خواستم بخوابم تمام نمايشنامه را با چشم بسته مرور می‌كردم و نقش همه را می گفتم. هنگام تمرين، حركت، راه رفتن و كلا شخصیت بازی را پیدا می‌كردم. در اثر «خواندن … خواندن» و تمرين، راحت نمايشنامه را كنار می‌گذاشتم و تمام چهار پرده نمايش را اجرا می كردم. فقط قبل از شروع نمایش نگاهی به سرتاسر نمايشنامه می‌انداختم. خدا شاهد است راست می گویم. البته بعضی از كارگردان‌های سينمای ايران به این رويه اعتقاد ندارند. می گویند هنرپیشه رل را حفظ می‌كند و از حفظ نمايش يا سناريو را می خواند. آن‌ها معتقدند که کار بازيگر را همان اولين بار بايد ضبط كرد. من اما معتقد به خواندن و تكرار و تمرين زياد هستم. اعتقاد دارم برای ساختن كاراكتر يا شخصيت يا پرسناژ، دانستن بيوگرافی او لازم است؛ این كه در كجا زندگی می كند يا می‌كرده، با چه کسان و چیزهایی سر و كار داره يا داشته! خلاصخ بگویم: همه عواملی را که به زندگی پرسناژ مربوط است باید دانست. بايد پییس را «خواند … خواند» و شخصیت را از لابه‌لای نوشته‌ها پيدا كرد. مسلماً كارگردان هر چه که می گويد بايد برايم تجزيه و تحليل و توجيه شود. آن طور كه هرچی را که كارگردان می گويد انجام بدهم دوست ندارم. دلم میخواهد با كارگردان رابطه هنری داشته باشم. به خصوص این که با او دوست باشم و حتی رفت و آمد هم بكنم.

•ازميان بازيگرانی كه در سينما و تئاتر بازی می‌كنند كدام را بيشتر می‌پسنديد و از ميان كارگردان‌ها كدام يك را دوست می‌داريد؟

هر بازيگر و هر كارگردانی ويژگی‌های خاص خودش را دارد. مسلماً هنرپيشه ها و كارگردان‌های بسيار فهيم و زيادی مشغول به كارند. همه شان قابل احترام و ارزشمند هستند.

•اگر بازيگر نبوديد چه كار و حرفه‌ای دیگری پيشه می‌كرديد؟ آيا جز بازيگری کار ديگری را هم دوست داريد؟

«موسيقي» را. مطالعه ادبيات، خواندن آثار ادبی و رمان را هم همین طور. هر کاری که بيشتر و بهتر با فرهنگ كشورم آشنایم کند دوست دارم.

•در روز چند ساعت را به خواندن اختصاص می‌دهيد و به چه كتاب‌هايی بيشتر علاقه داريد؟

مطالعه تنها دلبستگی من است. هر وقت حال و احوال خوبی ندارم به کتاب پناه می برم. هر وقت آخر برج می شود... به کتاب پناه می برم. هر وقت دوست هایم به من کم محلی می کنند یا محلّم نمی گذارند به کتاب پناه می برم. خلاصه هر وقت از همه رونده و از همه جا مانده می شوم به کتاب پناه می برم. ولی باید راست و حسینی بگویم: کتاب گران است...

•آيا تا به حال داستاني، نمايشنامه‌ای يا سناريويي نوشته اید؟

یکی،دو فیلمنامه نوشتم و دادم چند فیلمنامه نویس خواندند امّا مورد توجه واقع نشد.

دانستن و مطالعه‌ی تئوری‌ها و دانش بازيگری را چه اندازه لازم می‌دانيد. آیا به تئوری در بازيگری معتقديد؟

برای همه جوانان دختر و پسری كه علاقه‌مند به هنر هستند دوره‌های دانشگاهی و تحصيلات بيشتر لازم و ضروری است. البته بازيگران خوب و برجسته ای هستند كه تحصيلات عاليه و آموزش هنری ندارند. اين استثنا است. گاهی واقعاً می‌درخشند اما بعداً با گذشت زمان كليشه می‌‌شوند.

•بر چه اساس بازيگران را به خوب و بد تقسيم می‌كنند؟

با وجودی‌كه بیشتر بازيگران خانم و آقا فارغ‌التحصيل دانشكده‌های هنری یا كلاس‌های آموزشی هنری هستند ولی تجربه من بمن ثابت كرده و دقيقا به چشم ديده‌ام که نمی‌شود معياری برای بد و خوبی در بازیگری تعیین کرد. بازیگرانی هستند که بازی قابل قبولی هم ارایه می دهند اما گاهی كليشه میشوند و هر كاری میكنند عيناً همان كارهای قبلی آن هاست. گاهی سالها همان کار را می كنند و هر سال كليشه‌ای تر می‌شوند. اینها خودشان كار هنری را ترك می‌كنند. به همین دليل هنرپیشگان ماندگار كاملاً با گروهی که ذکر کردم فرق می كنند. شخصیت‌سازی و كاراكتر سازی در هر كاری مرارت‌ها و سختی‌هایی را با خود دارد و تحمل و طاقت می خواهد. مهم تر از همه این است که هنرپیشه نبايد زياد خودش را در سریال‌ها خرج كند. اغلب توی سريال‌ها می‌بينم كه هنرپيشه‌های خوب كليشه شده‌اند و هر كاری می كنند مثل هم است.

•برای كشورتان «ايران» چه دعايی می‌كنيد؟

آرزو می‌كنم هم‌وطنانم از شهری تا روستايی و كارگران و كارمندان از بيمه‌ی عمومی برخوردار باشند و از نظر معيشت تامين باشند تا در زمان سالخوردگی و از كارافتادگی در امنيت و رفاه كامل زندگی كنند. امیدوارم از آزادی به معنی كامل انسانی برخوردار باشند. انشاالله. آن وقت است که فكر می‌كنم كشورم پيروز و سربلند است.

•مردم‌تان را- بی‌تعارف و فارغ از تعريف و تمجيد- چگونه مردمی ديده‌ايد؟

من دست شما مردم کشورم را - از پیر و جوان و داخلی و خارجی و شهری و غیر شهری- می‌بوسم. مردم ما در هر كار خيری كه پيش آمده زودتر و بهتر از دولت و مقامات استقبال كرده‌اند. به صراحت می‌توانم بگويم مردم كشور ما وقتی بلای آسمانی نازل می شود و يا هر گرفتاری دیگری که پیش می آید، با رغبت و ميل کمک می کنند. گاهی از شدت ذوق گريه می‌كنم. یادتان هست که در گذشته چگونه به حرکت قهرمان بزرگ ایران غلامرضا تختی برای کمک به زلزله زده‌های بوئین‌زهرا جواب دادند! یا به تجربه من در جمع‌آوری اعانه برای بچه‌های افغانی! دیده اید که برای معلولین بهزیستی چه می کنند؟

•چه چيز ايران برای شما دل‌انگيزتر از بقيه‌ی چيزهای ايران است؟ آيا زبان و ادبيات ايران يا هنر و معماری و تاريخ ايران؟

در حقیقت من بعلت حرفه ای كه دارم،خود به خود با آثار مختلف هنری سر و کار دارم .من از آثار برخسته نقاشی،معماری و مطالعه ادبیات غنی ایران لذت می برم.

•انتظامی «انسان خوب» را چگونه تعريف می‌كند؟ از سياستمداران و صاحبان قدرت چه چيز می‌خواهد و نظرش در باره‌ی جنگ چيست و بدترين خاطره‌ی ساليان عمرش كدام است.

از جنگ بيزارم. بدترين خاطره ام مال زمانی است كه صدام به تهران موشك پرتاب می كرد. تهران از سكنه خالی شده بود و فقط خانه‌های كلنگی طبقه‌های محروم پر از جمعيت و بچه و بزرگ و سالمند مانده بودند. بعضی از این ها شب‌ها زیر پل‌ها و اتوبانها جمع می شدند و تا صبح نمی‌خوابیدند. البته همان موقع هتل های درجه یک چندین طبقه ی پر از آدم های متفاوت هم بوده که حتی شنیده ام برای بچه هایی که تو این هتل ها بوده اند فیلم سینمایی هم نشان می دادند. تو جنگ فقط مردم بی گناه کشته می شوند.

•كدام دوره در زندگی‌تان را دوست داريد؟

زندگی دوست داشتنی است. با تمام مشكلاتش. چقدر خوب است كه از خود و زندگی خود محصولی بگذاری و ثمردهی داشته باشی. بهتر است از خود يادگاری بگذاری.

•آيا قبول داريد كه كسی مثل عبدالحسين نوشين كه شما وقتی و روزهايی را پيش او بوده‌ايد و حالا به تاريخ پيوسته، در زندگی صد سال گذشته‌ی ايران- بخصوص در تاريخ حزب توده- سهمی به سزا داشته؟ اگر آری به نظرتان اشتباهات نوشين كجا بود و چه كارهايی را نمی‌بايست می‌كرد؟

عبدالحسین نوشین درست است که عضو کمیته مرکزی حزب توده بوده و سمت های دیگری هم داشته، اما من واقعا به تحقیق نمی دانم. من دو سال- خیلی از نزدیک – با او زندگی می کردم که شرحش را در کتاب «جادوی صحنه» مفصلاً داده ام. نوشین تمام وقت خود را صرف ترجمه و مطالعه و خلاقيت هنری می کرد. حتی وقتی هم که به شوروی رفت و تا آخر عمر آن جا بود، دست از مطالعه بر نداشت و روی فردوسی و شاهنامه تحقيقاتی به عمل آورد و چاپ شد. من البته در این باره اطلاع زيادی ندارم. محكوميت نوشین فقط دو سال زندان بود. هنگام فرار كميته مركزی حزب از زندان قصر، قبل از كودتای 28 مرداد، چند ماه بيشتر به پايان زندانی بودنش نمانده بود. همان موقع شنيدم نوشین تمايل زیادی داشته كه آن چند ماه را در زندان بماند كه بعد بیرون بيايد و به كار هنری و پرورش و پيشرفت هنر تئاتر بپردازد. من افتخار شاگردی نوشین را در تئاتر فردوسی از سال‌های 1326 به بعد داشتم. او از پایه گذاران تئاتر مدرن ايران بود و در آموزش نمایشنامه خوانی و تعلیم کاراکتر شناسی و هنر تئاتر کارهای فوق‌العاده ارزشمندی کرده بود. نمايشنامه‌هايی که نوشین كارگردانی می کرد و همسرش خانم لرتا و گروهش بازی می کردند، چه ابتدا در تئاتر فرهنگ لاله زار و بعد در تئاتر فردوسی و و تئاتر سعدی، دوران طلایی تئاتر آن زمان بود و از دوره های درخشان تئاتر ایران. نوشین شاگردان بزرگی پرورش داد. کسانی مثل مصطفی اسكويی، حسن خاشع، مهدی امينی، محمد علی جعفری، صادق شباویز،عباس شباویز،منوچهر کیمرام، رضا رخشانی، نصرت الله كريمی، حسین خیرخواه، لرتا، توران مهرزاد. مهين اسكویی. اعلم دانايی، مهين ديهيم، ايرن عاصمی، ايران بزرگمهر، اشرف،تقی و رضا مینا و کسان دیگری که اسامی‌شان را از خاطر برده‌ام. عده ای از این ها، مثل مصطفی و مهین اسكويی موسسه آناهیتا را درست کردند و هنرمندان بزرگی پرورش دادند.
من معتقدم هنرمند هيچ وقت به تاريخ نمی‌پيوندد. اگر سوال شما اين معنی را دارد كه از خاطره برود، بايد واضح و روشن بيان كنم که هنرمند هيچ وقت در تاريخ گم و گور نمی‌شود و به تاريخ نخواهد پيوست. هنرمند هميشه زنده است و آثارش ماندگار. روز به روز به او و به آثار هنری بيشتر توجه و اقبال نشان داده می‌شود. در خاتمه باید بگویم تا آن جا كه من اطلاع پيدا كردم تمام نيروی نوشین بيشتر صرف ترجمه‌ كارهای هنری می شد و فعاليت سياسی ايشان آن قدر وسيع و چشم‌گير نبود. حتی در محاكمات نظامی سران حزب توده نوشین فقط به دو سال زندان محكوم شد.

•بزرگترين عقده‌ی انتظامی چيست؟

فكر نمی‌كنم عقده‌مند باشم، چه برسد به بزرگترين عقده. نه مال اندوز بوده ام که هر کاری را به خاطر درآمد قبول کنم، نه حسرت زندگی فوق العادع عالی ای را داشته ام. هر چه دارم و هر چه هست راضی هستم. مال و ثروت هيچ كس برايم اهميت نداره آدم بايد آدم باشه.خانه من پر از کتاب است. از در و ديوارش کتاب می‌بارد. نه حسرت ویلا دارم نه حسرت زندگی عالی. خدا شاهد است همين كه سلامتم و می توانم كاری در رشته‌ خودم انجام بدهم خوشحالم. خدا را شکر می‌كنم بچه‌هام سالمند و خوشبختانه در موسيقی در جايگاه بالايی قرار دارند. چه مجید که در ايران است و چه چه رامين که در برلين است و بیشتر از ده کتاب راجع به موسیقی دارد و چه شهاب برای آموزش ساز تخصصی خودش. واقعاً خداوند را ستايش می‌كنم. خوشحالم كه برای من دردسر درست نکردند. الهی شكر. باز خداوند را شكر می‌كنم كه در اين سن و سال در خدمت مردم و هم وطنان و مملكتم هستم . انشاالله که مفید باشم.

•بزرگترين آرزويش چيست؟

بزرگترين آرزويم اين است كه در كشورم، در خاك وطنم، انشاءالله خداوند مرا با آبرو بميراند.

•بزرگترين دردش چیست و بزرگترین خوشحالی اش؟

از خوشحالی و بدحالي دیگر گذشته. وقت زيادی ندارم.

•انتظامی فكر می‌كند سرنوشت جهان و بشر، با اين سابقه‌ی ديرينه و با اين رفتاری كه حالا پيشه كرده، به كجا ختم می‌شود؟

هيچ كس نمی‌تواند چنین چیزی را پیشگویی کند. فقط فكر می‌كنم چقدر خوب است آدم ارثيه با ارزش و مفيدی از خود به يادگار بگذارد، حالا دنيا هر طوری می‌خواد بشه بشه!