تهران امروز زیر بال قالیباف!

 

آمديم؛ با سلام به مردم ايران

«تهران امروز» روزنامه صبح ایران با این تیتر روز شنبه بیست و هفتم آبان ماه منتشر شد.این روزنامه که منتسب به دکتر محمد باقر قالیباف شهردار تهران است با مدیریت پرویز اسماعیلی و با حمایت شهرداری تهران و خبرگزاری مهر به چاپ رسیده است.ابتدا قرا بود عباس سلیمی نمین به عنوان سردبیر با این روزنامه‌ همکاری کند که جای خود را به دکتر احمد توکلی داد.بهر حال انتشار یک روزنامه تازه فارغ از خط و طیف فکری‌اش می‌تواند خوشحال کننده باشد،هرچند که این روزنامه‌ی چه به لحاظ محتوایی و چه به لحاظ طراحی گرافیکی و صفحه‌آرایی‌اش قابل تامل و احترام است و اگر مرا در آینده نزدیک در این جریده دیدید،تعجب نکنید.

من فمنيس نيستم اما...

بعصي وقت ها فكر مي كنم كه زنان سرزمين ما چرا اينقدر تحقير ميشن و مهجور ميمونن؟دولت خاتمي مثل سيل نه مثل نسيم!اومد و به زنان اجازه داد دوشا دوش مردان كار كنن و اينجا آغاز تبعيض بزرگ بشريته.زنان رفتن با مردان رقابت كردن و در سطح اجتماع يك انقلاب نوين به راه انداختند.اما همين كه زنان پس از يك روز كار كردن و درس خوندن وارد منزلشون ميشدن بايد براي بچه هاشون مادر ميشدن و واسه شوهرشون همسر!بايد ميرفتن ساعت ها تو آشپزخونه تدارك شام ميديدند و درست تو همون ساعات مرد خونه كنترل بدست جلوي تلويزيون دراز ميكشيد و ...بقيه اش رو خودتون بهتر مي دونيد.

من فكر مي كنم زنان سرزمين ما زماني مي تونن واقعاً قهرمان باشند كه سنت هاي از ميون برداشته بشه و يك مرد به خودش اجازه نده كه فكر كنه از زن ها بيشتر مي دونه و توانا تره...

پس بايد استاد و .....  

عاشقیت؛نشانه جدید

امروز تو کلاس «مبانی ارتبا جمعی» بحث و درس درباره‌ی معنی و نشانه‌ها بود،تقسیم بندی چیزهایی که ما از کنارشون اونقدر راحت  و بی دغدغه عبور می‌کنیم و ککمون هم نمیگزه که دور و برمون چی می‌گذره.نشانه‌ها در علم ارتباطات به سه دسته تقسیم میشن:طبیعی،قراردادی و تصویری.اما من فکر می‌کنم یک نشانه دیگه هم باید وجود داشته باشه و اون نشانه‌ای فرا زمینی است که تنها با مشاهده ای  عمیق قابل فهمه.جایی که ما در سخت ترین آزمون‌ها گرفتار میشیم،نیرویی عجیب و باور ناکردنی ما را با نشانه‌هایی مواجه می‌کند.این نشانه‌های پرتوهای پر تلالو و گرم کسی که بی هیچ پرسشی ما را هدایت می‌کند.پس این نشانه‌ی دوست داشته شدن ماست.یعنی بازی و عاشقیت کسی که ما را بی هیچ بهانه ای دوست می دارد.

واقع بین باش پسر!

امروز اعصابم خورده،صبح رو با یک سری حرف قشنگ بهروز غریب پور شروع کردم. ما چون یک جامعه پیشرفته و کاری هستیم و جهان اول هم به حساب میایم،اصلان هم کسی تو این مملکت گرسنه نیست و گوش شیطون کر همه چیز سر جاشه؛ کارمندای خوب و منضبطی هم داریم.همه به موقع میان سر کار، وظایفشون رو انجام می‌دن،همه چیزو با مسئولشون در میون میزارن و از این‌ها گذشته، اصلن هم ادعای روشنفکری و این جور چیزها هم ندارن که آدم رو اذیت کنه. پس وقتی همه چیز سر جاشه کسی ادای صادق هدایت رو در نمیاره و فکر نمی‌کنه که پاسترناک و یا ایتساک بابله و مارکس و هگله؛ مدیر عامل محترم نمی‌تونه به چیزی گیر بده. پس در نتیجه یک بهانه پیدا می‌کنه و می‌ره وسط عیش آدم که شما بی لیاقتین و شما با حیثیت مجموعتون بازی کردین. تا چند ماه پیش اگه اتفاقی که امروز برام افتاد... می‌افتاد، شاید خودم رو به آتش می‌کشیدم.اما حالا فکر می‌کنم. تو این سرزمین ندانستن ..غم بزرگی نیست و دانستن غم جانکاهی است. اینکه همه‌ی آدم‌ها دارن ادای یک سری مدل عقب افتاده‌ی پیزوری رو در میارن که بزرگ ترین افتخارشون اینه که صبح یه جا کارمند باشن، عصر برن کافه قهوه کوفت کنن و شب بشین پای بساط عیش و نوش و طرب. روشنفکری و روشنگری که از دل افیون بیاد بیرون، نه تنها ارزشمند و تاثیرگذار نیست، بلکه آثار مخرب و وحشتناکی روی جامعه داره، در واقع مفت هم نمی‌ارزه. به جای اینکه یک مشت مست و چرتی الگوی آدم باشن، میسه کسانی رو الگو قرار داد که مظهر شجاعت و دلیرین.مثل نویسنده‌های قرن بیستم روسیه. به اعتقاد من همین روشنفکرای چرتی فرهنگ و اجتماع رو به تباهی می‌کشونن. تا وقتی هم که رویای آدم‌ها بزرگترین واقعیاته باید فاتحه‌ی این جماعت چرتی رو خوند. به خودم می‌گم، پسر؛ باید واقع بین بود و پذیرفت  که واقعیات جامعه‌ی امروز ما روشنفکرها نیستند و امروز بزرگترین واقعیت سرزمین ما کسی جز محمود احمدی نژاد نیست.

ماجرای تخم مرغ

دیروز رفته بودم،واسه خونه خرید کنم. تخم مرغ‌ها را برانداز کردم و با سه چهار نوع مختلف از تخم مرغ محلی گرفته تا کلمبوس،روزانه و تلاونگ تخم مرغ ردیف کرده بودند،واسه مشتری.پیش خودم فکر کردم بیست و چهار تا تخم مرغ توی بیست وچهار تا خونه قیمتش فقط دو هزار وسیصد و پنجاه می‌ارزه،امّا ش تا تخم مرغ با اون زرق و برق و طراحی زیبایی شناسانه‌ی کارخونه دار محترمش و در کنار اون داشتن تاریخ مصرف 700،800 می‌ارزه.پیش خودم یه حساب کتاب سرانگشتی کردم بی هیچ معطلی یک شونه تخم مرغ بیست و چهارتایی برداشتم.قیمتش واسم مهم نبود ،اما منی که می‌خوام در طول 1 ماه این تخم‌های جوجه نشده رو بدم به بدن،لااقل با برانداز تخم مرغ‌ها می‌فهمم که از کجا در آمدند.    

کاش.....

پنجشنبه بعد از کار،رفتم برای یکی از دوستان چند تا کتاب رمان و تاریخ شفاهی جنگ ایران و عراق بخرم.متسفانه فروشگاه انتشارات سوره مهر و روایت فتح تعطیل بودند،منم مجبور شدم به چند تا کتاب فروشی ذیگر تو خیابون انقلاب سر بزنم،همین که می‌گفتم:کتاب با موضوع دفاع مقدس..... با یک نه بزرگ مواجه می‌شدم.انگار که گناه کبیره است که کسی کتاب دفاع مقدس بخواد! رفتم کتاب فروشی نیک..یک پسر جوان که معلوم بود تا حالا تو زندگی‌اش دو تا کتاب هم نخونده،بهم گفت:«ما از اینجور کتاب‌ها نمیاریم،این بقل دو تا کتاب فروشی هست که از این کتاب‌ها دارن،به غیر از خودشون به کس دیگه هم کتاب نمی‌دن.» در صورتی که من می‌دونستم که اگر روایت فتح کتاب‌هاش رو پخش نکنه،که می‌کنه؛سوره مهر همه کتاب‌هاش رو پخش می‌کنه و کتاب فروشی نیک حتماً چند تا کتاب از سوره داره.اومدم بیرون و تا همین لحظه دارم به این موضوع فکر می‌کنم که مگر تو این بیست و پنج سال گذشته اتفاق مهمتر و محلکتری از جنگ هشت ساله تو تاریخ حیات ما وجود داره، که از جنگ حرف زدن اهمیتی واسه جوان‌های این مملکت نداشته باشه. اگر اون سالها چند تا جوان هم سن و سال ما -فارغ از هر اعتقادی- نبودند معلو نبود که چه سرنوشتی خواهیم داشت.البته این سرنوشت امروز ما خودش حسابی جای یه دل سیر گریه کردن رو داره.که جای اهمیت تاریخ همین سرزمینی که توش داریم، سرنوشتمون رو رقم می‌زنیم...یه عده دنبال پیدا کردن چاله‌های تاریخ کوبا،کلمبیا،بولیوی و چند تا کشور که تو مکافات عمل خودشون گیر کردن! یعنی آدم‌هایی مثل فیدل کاسترو،مورالس،چه گوارا،چاوز و هر آزادیخواه دیگه بزرگتر و گرونتر از همت و باکری و هزاران قهرمان نامی و گمنام این سرزمینند!؟ کاش لاقل اگه کسی به این چیزا اعتقادی هم نداره،بدونه که چندتا کتاب راجع به این آدم‌ها منتشر شده.کاش.......     

«چه کسی امیر را کشت؟» را نبینید!

«چه کسی امیر را کشت؟» را دیدم فیلم غریبی نبود،امّا در چهارچوب سینمای ایران فیلم نو و متفاوتی به حساب می‌آمد.از کارگردان این فیلم پس از نمایش فیلم «جایی دیگر» انتظار می‌رفت که دنبال تجربه‌های جدید در سینما باشد و این تجربه به ظاهر جواب هم داده. خیلی ها وقتی با تبلیغات و اسم بازیگران این فیلم برخورد می‌کنند،تصورشان این است که با یک فیلم بفروش صرفاً گیشه‌ای سر و کار دارند.امّا به محظ اینکه 15 دقیقه از نمایش فیلم می‌گذرد،کلی شاکی می‌شوند که این مزخرفات چیست؟ که به خوردمان داده‌اند. بازیگران فیلم جدید کرم پور نيکی کريمی، محمدرضا شريفی‌نيا، امين حيايی، مهناز افشار، آتيلا پسيانی، الناز شاکردوست و خسرو شکيبايی باید خوشحال باشند که در این تجربه‌ی متفاوت کرم پور سهیم اند.

«چه کسی امیر را کشت؟» درباره‌ی يک قضاوت جمعی‌ست درباره‌ی فرد. قضاوت‌هايی که فردا نيت فرد را زايل و آن رادر خود حل می‌کند و اگر فرد بخواهد مقاومت کند، توسط جمع حذف می‌شود.

داستان درباره‌ی فردی‌ست که از خرافات، لمپنيسم، شبه روشنفکری، سياست‌زدگی و عوام‌زدگی خسته شده و می‌خواهد فارغ از همه‌ی آنها جايی و يا مأمنی بيابد.

اگر برای دیدن یک فیلم معمولی به سینما می‌روید، «چه کسی امیر را کشت؟» را نبینید!

روزگار نو

از امروز سعی می کنم هر روز درباره اتفاق های مهم اطرافم بنویسم.و این به این معنی نیست که من از یک ایدئولوژی خاص و یا حرکت های تند و یا کند حمایت می کنم و یا خواهم کرد...من نه راستم و نه چپ.از ایدئولوژی چپ هم بیزارم به اعتقاد من سوسیالیسم و آدم هایی که در سرزمین ما بعد از هفتاد سال یادشون افتاده         چه گورا آزادی خواه بوده تاریخ مصرفش تمام شده.به اینجور آدم ها هم توصیه می کنم برن یه کم کتاب بخونن.من به آزادی اعتقاد دارم که هیچ جا یافت نمی شه.  

   

در ماداگان کسی پیر نمی شود

دیروز خبر بيهوشي بابك بيات-آهنگساز شهیر و توانای سرزمینمان- حسابی کلافه ام کرد.شاید بابک بیات را خیلی ها نشناسند. شاید ندانند که او موسیقی بسیاری از فیلم های ماندگار سینمای ایران پس از انقلاب را ساخته باشد.در رشد و اعتلای موسیقی مردمی سال های اخیر؛حامی و راهنمای بسیاری از خوانندگان و آهنگسازان تازه کار اما کار بلد بوده و امروز او به ما که نه!به آنها که خودشان را به ندانستن زده اند...خیلی نیازمند است...کبدش از کار افتاده و به پیوند این عضو نیاز مبرم دارد.ما گاهی یادمان می رود که ما صلیب خود را به دوش می کشیم و خود به تنهایی باز خواست می شویم.۹۰میلیون تومن ناقابل می تواند بابک بیات زنده نگه دارد.اما ما یادمان می رود؛ برنده یک مسابقه فوقبال ۱۲۵میلیون پاداش می گیرد.اماتمام زنده گی بابک بیات ۹۰ میلیون نمی ارزد.یادمان باشد که او خیلی از خوانندگان صاحب نام را هل داد تا اینی که حالا هستند بشنوند.از ابی گرفته تاحامی؛ یادمان نرود که او از ۶۰ سال عمرش چهل سالش را آهنگسازی کرده و ان شا الله که خواهد کرد.

تن پوش

بوسه مي‌زنم

بر سقف اتاقم

طاق آسمان؛

دهانم پر از ستاره مي‌شود.

نگاه مي‌كنم

ابرهات را

ميان چشمانم قناتي مي‌جوشد.

قدم مي‌زنم

لا به لاي درختان

بيد مجنون دستانم را مي‌گيرد.

تكيه مي‌زنم

بر تكه سنگي

آغوشم پر از تو مي‌شود.

گوش‌هايم نجواي غريبي مي‌شنوند

كه كسي مي‌گويد

تن پوش من باش!

عاشقانه پوستم را بکن!

 

خواب ها آشفته

بوي لزج عشق

پيچيده در پيچك امين الدوله

در پس ماسك هاي اكسيژن

خرخر خرناسه وار زندگي

به تمامي درك خواهيم كرد،آشفتگي.

ابرها خسته

بوي سربي باران

پيچده بر گرده ي اين زندگي.

خيزران ها شرمنده

بوي تند باروت

پيچيده در كابوس.

مسجد و دير و كنشت و خلوت

پناه است بر صداي آنكه مي گويد:

عاشقانه پوستم را بكن!